هر زمانی خاطرم آیـد عهد جَوونی
از دو چشمم مـیچکد بر رخ قطره ی خـونی
یادم آید چهره صاف و گونه ی سُرخم
اما افسوس زان همه خوبی نیس یه نشونی
کو نشاط عهد شباب تا بنوشم باده ناب
اما افسوس آرزوهام گشته اکنون نقشه بر آب
بر سرم از جور زمان مانده برجا موی سپید
مانده بر لوح دلم نقطه های یاس و امید
بار الها گرفته ای از من چرا
در جوانی هرآنچه بنمودی عطا
گر گرفتی نشاط و شور و حال من
ناگزیرم سپاس تو آرم بجا.
با وجودی که این جوونی غیر ناکامی نبود
این جوونی که با مشقت طی شود آخر چه شد.
غیر محنت نشد نصیبم این دو روز زندگی.
پیش یزدان خود کشیدم خجلت و شرمندگی.