گو باد شام آخر من، شام وصل تو
ای بوسهات شراب و دهان تو، نان من
باد بهار کز سر زلف تو میوزید
با گل نوشت نام تو را بر خزان من
دستی که بر صحیفه رقم زد نشان من
آمیخت داستان تو با داستان من
من ماهیام تو آب، تو خاکی و من گیاه
یعنی همه به جان تو بسته است، جان من
یارای بی تو زیستنم نیست، بیش از این
تاب غم تو بیشتر است، از توان من
آه ای نسیم آمده از جلگههای شعر
ای باعث شکفتگی واژگان من
کاری بکن که عمر فراقت به سر رسد
تا سر نیامده است در این غم، زمان من