یادمه یه شب بارون میزد و دلم ازت پر بود
انگاری آسمونم اینو میدونست که ازم سیر شدی
دل تنگم سوخت و خاکستر شد از غم دوریت
از سرم نمیتونم بیرونت کنم بی قرارت شدم
تو رو نمیدونم اما من وابستت شدم
هر دقیقه اسمت رو زبونمه از صب تا شب
خیالت نمیزاره آتیش این دل خاموش بشه
میترسم آخرش دلم بمیره و بمونه رو دستم
شب و روز مدام جلوی چشممی
مثل نفسی که می کشم بهت وابسته شدم